حلما خانمحلما خانم، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
بابا مهدیبابا مهدی، تا این لحظه: 39 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره
مامان نفیسهمامان نفیسه، تا این لحظه: 35 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

حلما بهانه ی زندگی ما...

ده ماهگی

عزیزدلم عدد ماهت دو رقمی شد و امروز وارد ده ماهگی شدی.چند روزی هست دو سه تا قدم برمیداری و بعدش خودتو پرت میکنی جلو و به چهار دست و پا رفتن ادامه میدی... خب تعطیلات هم تموم شد این مدت بخاطر سرمای هوا همش تو خونه بودیم و زیاد بیرون نرفتیم ولی امروز بخاططر اینکه یکی از چشمات چندروزه قرمز شده بردمت دکتر..حداروشکر دکترت گفت چیزی نیست و فقط قطره شستشوی چشم برات تجویز کرد.وزنت ۹۴۰۰بود که دکتر گفت نرماله ولی به نظر خودم خیلی وقته وزن اضافه نکردی و کم اشتها شدی که گفت احتمالا بخاطر دندون درآوردنت بوده...عشقم یه دونه دندون که درآوردی ما همچنان منتظر دومی هستیم..
14 فروردين 1395

تاتی تاتی و روز مادر

دهم فروردین ماه ساعت چهارصبح بعد از نگاه کردنشهرزاد تا اومدم بخوابم بیدار شدی و شروع کردی به سخنرانی کردن و با سرو صدات بابا رو هم بیدار کردی و سه تایی مشغول بازی شدیم .چند روزی بود که میتونستی بدون تکیه گاه حدود چهار پنج ثانیه سرپا وایسی ولی اینبار ایستادنت یه کم طولانی شد و میون تشویق و سروصدای من و بابا تونستی دو قدم برداری....الهی من قربون راه رفتن و تاتی کردنت برم انشاالله که قدمهای محکم و بزرگی تو زندگیت برداری... یازدهم هم روز مادر بود...امسال دومین سالیه که روزمادر تو رو دارم البته پارسال تو همچین روزی هنوز به دنیا نیومده بودی و تو دلم بودی...عشق مامان تو بهترین هدیه ی روز مادرم هستی...پس همیشه باش...کهنفسم به نفست بنده ...
13 فروردين 1395

اولین بهارت مبارک

گل من امسال عید برامون رنگ و بوی دیگه ای داره چون تو کنارمون هستی🌼🌼🌼 خیلی خوشحالم که تورو دارم .خیلی خوشبختم که شما رو دارم تو و بابایی همه ی زندگی و دلخوشی منید امیدوارم امسال سال خوبی برای همه باشه و همینطور برای ما...انشاالله خدا به همه ی اونایی که منتظر حضور یه وروجک تو خونه هاشون هستن یه بچه ی صحیح و سالم بده...انشاالله همه بتونن لذت پدر ومادر شدن رو بچشن...مادر شدن حس خیلی خوبیه خدایا دامن همه ی منتظرها رو سبز کن🙆🙆🙆 سال گذشته در کل سال خوبی بود با فراز و نشیب های زیاد .مهم ترین و بهترین و قشنگترین اتفاق زندگیم که تولد تو بود  و بعدشم جابجایی و اومدن به خونه بزرگتر و کلی اتفاقای خوب دیگه...البته اتفاق بد هم که همیشه هست ولی شیر...
1 فروردين 1395

جشن دندونی

حلماجونم بالاخره جشن دندونی هم گرفتیم پنج شنبه ۲۷اسفند یه مهمونی کوچولو و خانوادگی به مناسبت رویش اولین دندونت تو خونه گرفتیم از چند روز قبلس یعنی دقیقا از روزی که اولین دندونت رویت شد تصمیم گرفتیم مهمونی بگیریم یه کم  عجله ای شد ولی مهمونی خوبی بود.با کمک مامان نگار و خاله فاطمه برات آش دندونی پختیم یه کیک خوشگل هم سفارش دادیم جشن خوب و مختصری بود ولی چون شما یه کم بهونه گیری میکردی و هنوز درد داشتی خیلی بهم خوش نگذشت😞😞  
1 فروردين 1395
1